اشتباهات بزرگی که امیرکبیر مرتکب شد (بخش دوم)

ادامه از «بخش نخست»

امیرکبیر
امیرکبیر

تحلیل سقوط

در بررسی روند سقوط امیرکبیر در نظر نگاه داشتن نکات ساده بسیار اساسی است. شاید ساده‌ترین و بدیهی‌ترین پارامتر در چنین تحلیلی قدرت مطلقه وحشتناک و تصورناپذیری است که ساحت سیاست در میانه قرن نوزدهم برای شاه در نظر گرفته بود و چنین قدرت مهیبی به شاهان اجازه می‌داد تا در طرفه‌العینی – فارغ از هزینه‌های خرد یا گزافی که به دوش ساختار سیاسی و اجتماعی افتاد – هر که می‌خواهند را از جای بردارند و هر که می‌خواهند را به جای او بنشانند، جان هر که را مایل هستند بگیرند و یا جان وی را به او ببخشند. در نظر گرفتن چنین قدرت فائقه‌ای به عنوان عامل اصلی تغییر و تحولات سیاسی وقتی در کنار شرایط ویژه دوران صدارت عظمای امیر و همچنین ویژگی‌های فردی شاه قرار گیرد می‌تواند این تحلیل را به ما عرضه کند که اساسا در آن برهه امیرکبیر شانس چندانی برای در اختیار گرفتن سرنوشت سیاسی خود نداشته است و بحث‌ها پیرامون اینکه وی چگونه می‌توانست به طولانی‌تر شدن دوران صدراعظمی خود کمک کند گرچه بسیار حائز اهمیت است اما به شدت بحثی ثانویه است.

ناصرالدین‌ شاه در ۱۷ سالگی یعنی در شرایط «صغر سن» به تخت پادشاهی جلوس کرد و از توان سیاسی بالایی برای درک امور برخوردار نبود. بررسی نامه‌هایی که وی به امیر نوشته هیچ نشانه‌ای از علاقه وی به مسائل مملکت و امورات سیاسی و اقتصادی ندارد و به جز نکات مهمل نکته قابل توجهی برای عرضه به نفر دوم ایران نداشته است. «پول و سکس» دو بعد اساسی زندگی ناصرالدین‌ شاه را دست‌کم در سال ۱۸۵۰ (میانه صدارت امیر) تشکیل می‌داده است.

در این نامه می‌توانیم به دیوانگی جنسی بیش از اندازه شاه و شیفتگی بچه‌گانه و حیرت‌انگیز او پی ببریم: «نظام‌الدوله، این دستخط را می‌نویسم بده والده معیرالممالک بخواند. دیروز گفتم باید ده نفر دختر خوب، بسیار خوب، خودش بپسندد حاضر بکند، چند روز دیگر به نظر ما برساند. البته در فکر باشد که از میان آن‌ها سه نفر منتخب بشود.» به تاکیدات دیوانه‌سان شاه توجه کنیم: «باید این دخترها کوچک نباشند، هرقدر سعی در خوبی آن‌ها بکنند کم است. باید خیلی خوب باشند. ان‌شاءالله.» [ص ۴۶]

ناصرالدین‌ شاه در ابتدای دهه ۱۸۵۰ دو مشخصه بنیادین و تعیین‌کننده داشت: قدرت بسیار و احساسات آتشین. ترکیبی که ثبات سیاسی را به شدت مختل می‌کرد. اگر قرار باشد آن بحث ثانویه که ذکر آن رفت را پیش بکشیم یک بحث می‌تواند طرح این پرسش باشد که چرا سیاستمدار کارکشته و باذکاوتی همچون امیرکبیر در سال‌های آغازین سلطنت ناصرالدین‌ شاه که او در اوج احساسات و بی‌تجربگی قرار دارد صدارت اعظمی را پذیرفت.

بی‌تردید یک دهه نخست سلطنت برای شاه مملو از دلهره، وسواس و هیجان است و به جز استثنائات، عموم شاهان قدرقدرت چه در ایران و چه در اروپا در آغاز سلطنت در اوج هیجان روانی قرار می‌گیرند و در این اضطراب شدید قرار می‌گیرند که گروه‌ها و رجل دارای قدرت ممکن است قصد براندازی آن‌ها را داشته باشند، به ویژه آن‌ها که روحیه سیاستمداری و اعتمادبه‌نفس شاهانه بالایی ندارند بیش از حد در چنین اضطراب یگانه‌ای غرق می‌شوند و ناگهان برای به رخ کشیدن قدرت والای خود به تمام نهادها و گروه‌ها و افراد سیاسی به تصمیمات خرق‌الساعه، کوبنده و در عین حال دیوانه‌وار دست می‌زنند.

مورد تصمیم‌گیری پرنوسان شاه در خصوص امیرکبیر بسیار در توضیح این عدم ثبات روانی و نقش‌آفرینی شگرف آن در عرصه کلان سیاست درس‌آموز است. مگر نه اینکه ناصرالدین‌ شاه ۴ روز پیش از ارسال نامه عزل، نامه عجیبی به امیرکبیر نوشت و نه‌ تنها عمیقا قربان صدقه وی رفت بلکه بر تحکیم قدرت صدراعظم تاکیدات بسیار کرد؟ آنجایی که با عطوفت می‌نویسد: «جناب امیرنظام، به خدا قسم امروز خیلی شرمنده بودم که شما را ببینم، من چه کنم؟ به خدا ای کاش هرگز پادشاه نبودم و قدرت نداشتم که چنین کاری بکنم. به خدا قسم حالا که مشغول این کاغذ هستم گریه می‌کنم. به خدا قلب من آرزوی شما را می‌کند، اگر باور می‌کنید و بی‌انصاف نیستید من شما را دوست می‌دارم.» [نامه ۱۴- جلد ۲ ص ۳۰۳]

جوشش احساسات و علاقه شاه نسبت به امیر خود بی‌پایان جلوه می‌کند: «به خدا قسم اگر کسی چه در حضور من و چه پیش اشخاص دیگر یک کلمه بی‌احترامی درباره شما بکند پدرسوخته‌ام اگر او را جلو توپ نگذارم.» [همان]

و این بخش از نامه که غیرممکن است امیرنظام را به گریستن وانداشته باشد: «به حق خدا نیتی جز این ندارم که من و شما یکی باشیم و با هم به کارها برسیم. به سر خودم اگر شما غمگین باشید به خدا نمی‌توانم تحمل غمگینی شما را بکنم. تا وقتی که شما هستید و من زنده‌ام از شما دست برنخواهم داشت.» [همان]

شاه وعده می‌دهد برای «ابراز لطف» خود شمشیری «مکلل به الماس گرانبها» با «حمایلی که به گردن خود» می‌بندد را برای امیر خواهد فرستاد.

دقیقا چهار روز پس از نگارش این نامه، شاه ۲۰ ساله که ظاهرا تعادل روانی خود در خصوص امیرنظام را به حد کمال از دست داده بود در نامه‌ای دیگر حکم عزل وی را صادر می‌کند و طنزآمیز یا دهشت‌انگیز است که تاکید می‌کند شمشیر و نشان وعده ‌داده شده را نیز همراه این عزل‌نامه ارسال کرده است: «چون صدارت عظمی و وزارت کبری زحمت زیادی دارد و تحمل این مشقت بر شما دشوار است شما را از آن کار معاف کردیم. باید به کمال اطمینان مشغول امارت نظام باشید و یک قبضه شمشیر و یک قطعه نشان که علامت ریاست کل عساکر است فرستادیم. به آن کار اقدام نمایید تا امر محاسبه و سایر امور را به دیگرانی از چاکران که قابل باشند واگذارید.»

«عشق و نفرت» شاه به امیرکبیر همچنان فضای روانی وی را متشنج نگاه داشت تا اینکه ژانویه ۱۸۵۲ وی دستور ریختن خون امیر را صادر کرد. زمان‌بندی قتل امیر البته می‌تواند این حدس را نیز به همراه داشته باشد که شاه از خونسردی جنون‌آسایی برای قتل امیرکبیر برخوردار بوده است و از آنجا که در ماه محرم و صفر ریختن خون امیر را حرام می‌دانسته آگاهانه قتل وی را از همان ابتدا به ربیع‌الاول موکول می‌کند.

خطای محاسبه امیر چه بود؟

امیر همان قدر که برای پذیرفتن صدارت عظمی در سال‌های نخست سلطنت ناصرالدین‌ شاه سزاوار سرزنش است به همان اندازه نیز لایق ستایش. امیر مرد سیاست بود و از چنان اعتماد به نفس مکفی برخوردار بود که برای رام کردن شیر جوان خطر کند. تصور وی بر این بود که می‌تواند شاه را مطیع خود کند و با دور نگاه داشتن وی از امورات سیاسی نوعی مشروطه نانوشته در ساختار سیاسی کشور برپا کند و در گذر ایام با قوام یافتن جایگاه امیرنظام و با کاستن از وجاهت جایگاه مطلقه شاه شرایط مدرن‌سازی چارچوب سیاسی را مهیا کند. چنانکه ذکر آن رفت امیر اقدام تشریفاتی و کلامی بسیاری نسبت به جایگاه شاه داشت اما ارادت واقعی و حقوقی ویژه‌ای به آن نداشت و بی‌اعتنایی‌های آشکار و پنهان بسیاری نسبت به جایگاه ناصرالدین‌ شاه که نوعی از خلافت آسمانی تلقی می‌شد می‌کرد. امیر «توهمی» داشت مبنی بر اینکه شاه به حد کفایت باهوش است که بداند با تمام این احوال هیچ گزینه‌ای خردمندتر و باکفایت‌تر از امیر موجود نیست که بتواند امورات کشوری و لشکری را سامان دهد، تصور می‌کرد شاه هرگز او را تعویض نخواهد کرد و همین موضوع وی را در بی‌اعتنایی عملی به جایگاه حقوقی شاه جری و جسور کرده بود.

ضعف سیاسی امیرکبیر دست‌کم گرفتن «هیجانات روانی شاهانه» بود و اینکه حساب بیش از اندازه برای خردورزی و عملگرایی ناصرالدین‌ شاه جوان در نظر گرفته بود و می‌پنداشت شاه هم با لنز او به واقعیت‌های سیاسی موجود نگاه می‌کند. بدین معنا که چون گزینه مطلوب‌تری از امیرکبیر موجود نیست پس برکناری وی منتفی است. اولا معنای «مطلوب» در ذهن سیاسی ناصرالدین‌ شاه تفاوت شگرفی با برداشت سیاسی امیر از این مفهوم داشت. حتی اگر به موضوع تفاوت نگرش‌ها پیرامون مفهوم «مطلوب» اصرار نورزیم، امیر می‌دانست که اولویت برای شاه نه «مطلوب بودن اوضاع سیاسی» بلکه ارضای تمام و کمال منویات ملوکانه او می‌باشد و در هر لحظه‌ای که ناصرالدین شاه تصور کند حضور فرد دیگری برای «امیال شاهانه» - که خود تفاوت چشمگیری با مطلوبیت‌های سیاسی (به عنوان بخشی از امیال شاهانه) دارد - رضایت‌بخش‌تر است؛ در گردش نخبگان – هر قدر هم خشن - تعلل نمی‌کند.

بماند که امیر پیرامون طمع و تشنگی ناصرالدین‌ شاه برای دخالت در امور سیاسی نیز دچار خطای محاسبه جدی شده بود و نهایتا ناچار شد برای ادامه حضور در قدرت تعهدنامه‌ای بدهد که پای خود را از گلیمش فراتر نگذارد؛ تعهدنامه‌ای تحقیرآمیز شامل ۱۱ بند که در نامه شماره ۳۱۶ امیر به شاه مندرج شده است. تاریخ نامه به یک سال پیش از عزل (محرم ۱۲۶۷) باز می‌گردد و خلاصه آن از این قرار است:

۱- این غلام به منصب و لقب امیرنظامی کمال شکرگزاری دارد.

۲- معلوم است که این غلام خوب و بد همه را مقدر آسمان و بسته به حکم همایونی می‌دانم.

۳- اعتمادالدوله مستوفی‌الممالک معلوم است با حکم همایون در همه محاسبات باید مداخله داشته (باشد).

۴- این غلام در این دولت ابد مدت هرگز اختیاری در عزل و نصب نداشته.

۵- این غلام ابدا در کار دول خارجه تقریرا و تحریرا مداخله نخواهم کرد.

۶- هر که را شاهنشاه به حکومتی مامور فرمایند این غلام را عرض و عبارتی نخواهد بود.

۷- در امورات شهر طهران این بنده را مداخله نیست.

۸- مردم عرایض خود را هر روز بی‌واسطه خاک پاک همایون عرض می‌نمایند.

۹- این غلام ان‌شاءالله فحش و نالایق به کسی نخواهد گفت.

۱۰- دست‌خط همایون را مثل وحی منزل دانسته و از آداب نوکری و تعجیل جواب و زیارت را باشد کوتاهی نخواهد کرد.

این نامه موید چند چیز است، یک اینکه تنها دو سال پس از صدارت امیرکبیر مجموعه رفتارهای وی، از جمله بی‌اعتنایی‌اش به خواسته‌های قابل تحقق شاه، از جمله نامه‌نگاری‌های جزئی‌تر، با حوصله‌تر و با وجاهت بخشیدن سمبلیک به جایگاه حقوقی شاه از طریق ملاقات‌های پی‌درپی و با حوصله با وی و بازگویی جزئیات دقیق روند سیاسی کشور، نهایتا شاه را به این نتیجه رسانده است که امیر در حال سوءاستفاده از جایگاهش و تلاش تلویحی برای ساقط کردن نهاد سلطنت و جایگاه سلطان است.

در یک بستر تحلیلی رساندن کار به چنین جایی بی‌تردید نمی‌تواند ویژگی‌های مناسب و قابل تقدیری برای یک سیاستمدار باهوش باشد و از جمله مشاجراتی است که باید مورد کنکاش دقیق‌تری قرار گیرد. روند تحولات سال‌های ۱۲۲۷ تا ۱۲۳۰ و کنش‌ها، تصمیمات و لحن امیرکبیر هیچ یک نشان از آن ندارد که وی فردی با روحیه انقلابی با خصلت‌های براندازی و برپایی جمهوری – دست‌کم در کوتاه‌مدت – بوده باشد، از این رو پرتره‌ای از وی که قابل ترسیم است بازتابنده سیاستمدار اصلاح‌طلب و عملگرا است. اگر ویژگی سیاستمدار انقلابی روحیه انفجاری، بروز تهور و شجاعت در لحظه است، از آن سو اصلاح‌طلب مردی بر روی طناب است که هر لحظه باید تصمیمات نفس‌گیر بگیرد و هنر اصلی وی دریافتن مناسب‌ترین لحظات برای حمله و دفاع است. اگر فرض را بر این بگذاریم که حتی شرایط سلطنت مطلقه نیز در مواقعی خاص می‌تواند ظهور یک اصلاح‌طلب را پذیرا باشد باید گفت امیرکبیر بهترین اصلاح‌طلب زمانه خود نبوده است، نه به درستی می‌دانسته چگونه در شرایط گشایش فضا حاکم را از خود نترساند و نرنجاند و هم اینکه چطور در شرایط بغرنج زمین را ترک کند.

تعهدنامه بیش از آنکه شاه را نسبت به وفاداری امیر نسبت به وی مطمئن کند، ناصرالدین‌ شاه را از شیفتگی امیر به قدرت و آسیب‌پذیری وی مطمئن کرد. امیری که بارها تهدید به استعفا کرده و مدعی شده بود مشکلی با عزل ندارد و آنجا که بداند کاری از دستش ساخته نیست کنار می‌رود، وقتی با تحکم ناصرالدین‌ شاه رودررو شد نه تنها استعفای خود را با دلایلی کاملا قابل توجیه – همچون ضعف جسمانی و بیماری‌های متعدد – ارائه نکرد تا بتواند در بزنگاهی دیگر با قدرت فزاینده به ساختار سیاسی بازگردد بلکه بسیار بدتر از آن با نگارش آن نامه عملا کلیت فاعلیت سیاسی خود را به شاه واگذار کرد و ناصرالدین‌ شاه را مطمئن ساخت که به سهولت آب خوردن و بی‌هیچ ترس و لرزی می‌تواند با حذف کامل امیر توازن قوا را به سود خود تنظیم کند.

امیر هر قدر در میهن‌دوستی، عشق به مدرن کردن کشور و مبارزه با فساد بی‌همتا بود اما در اصلی‌ترین وظیفه خود یعنی تنظیم رابطه سیاسی با شاه مدبرانه عمل نکرد. احساساتی کردن بیش از اندازه شاه بدون توجه به مطالبات سیاسی و حقوقی شاه شرایط را برای هیجان‌زده کردن شاه و تمایل برای مستبد شدن و استفاده از سیاست «حذف خون‌آلود» مهیا کرد.

بی‌تدبیری بزرگ امیر فقط به قیمت ساقط شدن وی از صدارت اعظمی و ریخته شدن خون او تمام نشد بلکه عملا در تقویت خوی استبدادی ناصرالدین‌ شاه و به تعویق افتادن پروژه‌های اصلاح‌طلبانه و جمهوری‌خواهانه - برای تضعیف سلطه‌گری نهاد سلطنت- نقش ویژه ایفا کرد.

تجربه ذهنی نسل‌های سیاسی پساامیرکبیر - یعنی مشروطه‌خواهان متولد ۱۲۱۰ تا ۱۲۶۰- از قتل امیرکبیر توسط شاه بسیار شگرف و تراژیک و عموما استوار بر این بود که شاهان ذاتا اصلاح‌ناپذیر هستند و به دلیل قدرت والای خود اگر به شدت محدود نشوند ممکن است ناگهان نظم سیاسی را زیر و زبر کند و با اختیارات گسترده خود در هر زمانی و با هر بهانه‌ای صرفا به دلیل احساس هراس (چه پارانوئیک و مالیخولیایی، چه مبتنی بر حقیقت) نسبت به در خطر افتادن آینده سلطنت دست به قتل نیروهای تحول‌خواه بزنند و کودتای شدید و کوبنده علیه گرایش‌های سیاسی اصلاح‌طلبانه به راه بیندازند. نه تنها می‌توان ترور ناصرالدین‌ شاه در سال ۱۲۷۵ را با همین تجربه ذهنی توجیه کرد بلکه فراتر از آن می‌توان دلایل تاریخی را جست‌وجو کرد که موجب طغیان سیاسی نیروهای اصیل مشروطه‌خواه و روشنفکر، در دوره نخست مشروطه، علیه جایگاه شاهی شد که همچون محمدعلی شاه خصلت‌های مستبدانه پیدا و پنهان بسیاری شبیه به پدربزرگ خود داشت. آن‌ها به درستی از خصلت‌های ذاتا هیجانی و انفجاری سلطان تمامیت‌خواه آگاه بودند و تردید نداشتند وی ذاتا دشمن مشروطه‌خواهی و اصلاح‌طلبی است و با یافتن کوچکترین بهانه‌ و منفذی اصلاح‌طلبان را به توپ می‌بندد و به خاک و خون می‌کشد و از همین رو از همان آغاز به جای اینکه وارد مذاکرات محکوم به شکست با محمدعلی شاه شوند، وی را زیر ضرب قرار دادند چراکه می‌دانستند رویارویی مستقیم و خون‌آلود با سلطان سرنوشت محتوم مشروطه است و بدون بی‌اعتبار کردن نهاد سلطنت و ساقط کردن آن از درجات آسمانی و مطلقه امکان پیشبرد هیچ پروژه مشروطه‌خواهانه واقعی موجود نیست.

بحث درباره تاثیرات سیاست‌ورزی امیرکبیر به تحولات آتی تاریخی ایران بی‌کران است، بی‌تردید این تاثیرات در جهت‌دهی و فرم‌دهی به رخدادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی پس از آن بسیار عمده بوده است و حتی تا همین امروز نیز پابرجا مانده است، تا آنجا که برخی رئیس‌جمهوران پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ و هواداران آن هر یک مایل بوده‌اند لقب امیرکبیر را به نام خود ثبت کنند. فارغ از اینکه کدام یک بیشتر در فتح چنین لقبی کامیاب بوده‌اند پرسش جدی‌ آن است که اساسا خود امیرکبیر تا چه میزان سیاستمدار عملگرا و پیش‌برنده‌ای بوده است و آیا اساسا قابلیت آن را دارد که به یک الگوی بی‌نقص تاریخی - یا حتی کم نقص - در سیاست‌ورزی تبدیل شود؟

منبع


سایر مطالب:

https://virgool.io/@golstar/%D8%AD%DA%A9%D9%85-%D9%BE%D8%A7%D8%AF%D8%B4%D8%A7%D9%87-%DB%B1%DB%B5-puonqvcxrtti
https://virgool.io/@golstar/%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D9%85%D8%B3%D8%AA%D9%86%D8%AF-%D9%85%D8%A7%DA%A9-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D9%87-%D8%B4%D8%AF-eiao2fkjl6k5
https://virgool.io/@golstar/%D8%B5%D8%AD%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D8%A7%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D9%87%D8%A7-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%B8%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%B9%D8%AC%D8%B2%D9%87-d2l6tl8e1wuf


* This article was originally published here

نظرات