میرزا حسن رشدیه و کربلایی کاظم ساروقی

در قبرستان نو شهر قم مرد عامی دفن است که می‌گویند صاحب یک کرامت ویژه و ناگهانی بوده است. می‌گویند او کشاورزی بی‌سواد، بی‌آلایش و ساده بود که ظاهراً به سبب حساسیت در پرداخت به موقع زکات، مورد عنایت قرار گرفته و به نحوی معجزه‌آسا یک‌شبه حافظ کل قرآن شده بود به گونه‌ای که سوره‌های قرآن را نه تنها از ابتدا بلکه از انتهای آنها قرائت می‌کرد و در عین این‌که سواد خواندن و نوشتن نداشت کلمات قرآن را بی‌درنگ در لابلای دیگر متون تشخیص می‌داد. (چگونه؟! منطقی‌ست آیا؟)

خلاصه، بر مزار او که کربلایی کاظم ساروقی نام دارد در قبرستان نو شهر قم بارگاه و مقبره‌ای ساخته شده و مردم به زیارتش می‌روند:

در همان قبرستان در نهایت گمنامی و فراموشی، بزرگ مردی دفن شده با سنگ مزاری مخروبه كه سال‌ها بلکه دهه‌ها در گرد و خاک چنان فراموش گشته كه کمتر کسی در آن قربستان او را می‌شناسد و حتی نام او به گوشش خورده است. بزرگی که اين چنين گمنام و حقيرانه در این قبرستان خوابيده اگر متعلق به يك ملت قدرشناس می‌بود به سبب خدمتش، مجسمه‌اش بر سر میادین اصلی شهرها آذين می‌بست، زندگی و رنج‌هایش موضوع ده‌ها فیلم مستند و سریال می‌شد…

میرزا حسن تبریزی مشهور به رشدیه را به سبب تأسیس مدارس ابتدایی در ایران، به این نام می‌خواندند، زیرا در استانبول جایی که او آموزگاری نوین را آموخت نام مدارس ابتدایی، رشدی (رشدیه) بود. مدرسه به معنای امروزین آن به همت میرزا حسن رشدیه و کسانی همچون میرزا نصرالله ملک المتکلمین در ایران پا به عرصه وجود گذاشت. پیش از او و هم‌فکرانش فرزندان ایران در مکتب‌خانه‌ها “الف دو زَبَر اَن، دو زیر اِن، دو پیش اُن” می‌خواندند. او برای اینکه مدارس نوین را در ایران تاسیس کند و علوم جدید را جزو مواد درسی مدارس ایران نماید خون دل‌ها خورد از بدعهدی شاه قاجار تا تکفیر توسط علما تا هجوم به مدارس تا غارت و تخریب مدارس تا سوء قصد به جانش تا…

میرزا حسن رشدیه در برهوت جهل و سیاهنای کشورمان، مصداق بارز يك شمع بود. شمعی كه ذره ذره سوخت تا شب تار و جهل ما را به روز روشن تمدن و قافله دانش نوين پيوند دهد. بارها تهدیدش کردند تکفیرش کردند مدرسه‌اش را آتش زدند به قصد کشت تیراندازی کرده و زخمی‌اش ساختند اما سمج‌وار تحمل کرد و مدام شعری بدین مضمون می‌خواند:

مرا دوست، بی‌دست و پا خواسته‌است ….. پسندم همان را که او خواسته‌است

او در ۲۱ آذر ۱۳۲۳ در سن ۹۳ سالگی در قم درگذشت.می‌گویند در واپسین روزهای زندگی، چنین وصیت کرده بود:

مرا در محلی به خاک بسپارید که هر روز شاگردان مدارس از روی گورم بگذرند و از این بابت روحم شاد شود.

نیما یوشیج، شعری دارد به عنوان “نام بعضی نفرات” که به پاسداشت یاد و خاطره دو نفر از دوستان عزیزش (ازجمله رشدیه) سرود و این شعر روی سنگ مزار رشدیه نوشته شد:

یاد بعضی نفرات

روشنم می‌دارد:

اعتصام یوسف،

حسن رشدیه

قُوتم می‌بخشد

ره می‌اندازد

و اجاق کهن سرد سرایم

گرم می‌آید از گرمی عالی دمشان.

نام بعضی نفرات

رزق روحم شده است؛

وقت هر دلتنگی

سویشان دارم دست،

جرئتم می‌بخشد

روشنم می‌دارد

“۱ اسفند ۱۴۰۱”

منابع: http://shiz.blogfa.com/post/200 https://www.ilna.ir/fa/tiny/news-701564

پی‌نوشت: سر ناهار با همکارم در مورد این یادداشت صحبت کردم. گفت میرزا حسن رشدیه همین که هنوز در قم سنگ قبر دارد باید خوشحال باشد. گفتم چطور؟ دیگر اینقدرا هم وضع خراب نیست. گفت اتفاقا هست. گفت داستان مسمومیت دانش‌آموزان دختر قمی را شنیده‌ای؟ گفتم نه. گفت چند وقت است هر دفعه در یکی از مدارس دخترانه قم تعدادی دانش‌آموز مسموم می‌شوند. ادامه داد شایعه شده که اخیرا گروهی با نام پیروان ولایت (یا یک همچین چیزی) تهدید کرده که دختران نباید درس بخوانند و دولت اگر اقدامی نکند این اقدام را در تمام ایران تکرار خواهد کرد. گفتم حتما دشمنان برای بدنام کردن ولایت و پیروانش چنین کاری می‌کنند. گفت نه. اگر کار دشمنان بود نیروهای قدرتمند اطلاعاتی ما طبق معمول باید ظرف یکی دو روز خرابکاران را شناسایی، آنها را دستگیر و اعترافاتشان را پخش می‌کردند؛ همین که این همه وقت طول کشیده و مساله حل نشده یعنی کار دشمنان نیست. گفتم الله اعلم.

Originally published at https://virgool.io on February 20, 2023.



source https://medium.com/@golstar/%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7-%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%B1%D8%B4%D8%AF%DB%8C%D9%87-%D9%88-%DA%A9%D8%B1%D8%A8%D9%84%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%DA%A9%D8%A7%D8%B8%D9%85-%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%82%DB%8C-e2903ce159ca?source=rss-8c767f30b98d------2

نظرات