تاریخنگاری #قاجار
۱-ناصرالدینشاه در حرمسرای خود حمامی داشت، و در آن حمام سرسرهای از مرمر داشت که زنهایش از آن به سوی او که لخت در پایین سرسره نشسته بود لیز میخوردند.
۲- سالی که احتمال حمله به ایران میرفت، امیرکبیر یک مهندس اتریشی را استخدام کرد تا برای ایران توپ جنگی بسازد. اما فلز مورد نیاز موجود نبود و راه واردات هم به علت تحریم مثل امروز بسته بود. امیرکبیر فراخوان عمومی به مردم داد که مردم دیگهای اضافه خود را بیاورید برای ساخت توپ برای دفاع از میهن.
نفوذی های انگلیس در شهر و «روزنامهها» که تازه راه اندازی شده بود بین مردم شایعه کردند که میرزاتقیخان میخواهد ظرف غذای شما را بگیرد و جنگ راه بیاندازد. مردم دیگهای خود را پنهان کردند، و همین موجب شد که ایران در جنگ با انگلیس چند سال بعد به اندازه کافی توپ نداشته باشد.
۳- فتحعلیشاه خطاب به سفیرش در استانبول نوشت:
«در باب فرانسه غوررسی (بررسی) خوبی بکن و ببین فرانسه هم یکی از ایلات فرنگ است یا گروهی و ملکی دیگر است؟ بناپارت نام، کافری که خود را پادشاه فرانسه می داند، کیست و چه کاره است؟ درباب انگلستان تحقیق جداگانه و علی حده بکن و ببین از چه قماش مردم و از چه قبیل قوماند؟ اینکه می گویند در جزیره ای ساکناند، ییلاق و قشلاق ندارند و قوت قالبشان ماهی است راست است یا نه؟ اگر راست باشد چطور ممکن است یکی در جزیره بنشیند و هندوستان را فتح کند؟ همچنین صرف مساعی و اقدام بنما و بفهم در میان انگلستان و لندن چه نسبت است؟ آیا لندن جزئی از انگلستان است یا انگلستان جزئی از لندن؟
(در آخر) ببین که احسن طریق برای هدایت فرنگیان گمراه به شاهراه اسلام و بازداشتن ایشان از اکل میته (خوردن مردار) و لحم خنزیر (گوشت خوک) کدام است؟»
۴- فتحعلیشاه برای اعلان ختم جنگ با روس و پیمان آشتی، مجلس سلامی خبر کرد. قبلا به جمعی از خاصان دستوراتی راجع به اینکه در مقابل هر جملهای از فرمایشات شاه چه جوابهایی باید بدهند داده شده بود و همگی نقش خود را حفظ کرده بودند.
شاه بر تخت جلوس کرد و دولتیان سرفرود آوردند. شاه به مخاطب سلام، خطاب کرد و فرمود: اگر ما امر دهیم که ایلات جنوب با ایلات شمال همراهی کنند و یکمرتبه بر روس منحوس بتازند و دمار از روزگار این قوم بیایمان برآورند چه پیش خواهد آمد؟ مخاطب سلام که در این کمدی نقش خود را خوب حفظ کرده بود تعظیم سجدهمانندی کرد و گفت:«بدا به حال روس! بدا به حال روس!» شاه مجددا پرسید: «اگر فرمان قضا جریان شرف صدور یابد که قشون خراسان با قشون آذربایجان یکی شود و تواما بر این گروه بی دین حمله کنند چطور؟» جواب عرض کرد:«بدا به حال روس! بدا به حال روس!»
اعلیحضرت پرسش را تکرار کردند و فرمودند:«اگر توپچی های خمسه را هم به کمک توپچیهای مراغه بفرستیم و امر دهیم که با توپ های خود تمام دار و دیار این کفار را با خاک یکسان کنند چه خواهد شد؟» باز جواب دادند «بدا به حال روس! بدا به حال روس!»...
در این موقع دریای غضب ملوکانه به جوش آمد و بلند شد و شمشیر خود را به قدر یک وجبی از غلاف بیرون کشید و این دو شعر را که به طور حماسه با صدای بلند خواند:
کشم شمشیر مینایی، که شیر از بیشه بگریزد
زنم بر فرق پسکوویچ، که دود از پطر برخیزد
مخاطب سلام با دو نفر دیگر که رو به روی او ایستاده بودند خود را به پایه تخت قبله عالم رساندند و به خاک افتادند و گفتند:«قربان مکش، مکش که عالم زیر و رو خواهد شد.» شاه پس از لمحهای سکوت گفت:«حالا که اینطور صلاح میدانید ما هم دستور میدهیم با این قوم بیدین کار به مسالمت ختم کنند.»
۵- به نقل از حاجسیاح محلاتی: «تا رسیدم به تهران خبر جهانگردی من به گوش ناصرالدینشاه رسید و مرا احضار نمود. مدت ۲ روز به من آموزش طرز برخورد با شاه را میدادند. در حین آموزش یک آقایی رد شد. همه بلند شدند و احترام گذاشتند. پرسیدم این آقا کیست که احترام گذاشتید. گفتند این این آقا مسئول گربه شاه است و لقب ببریخان را دارد و ماهیانه ۲۰تومان حقوق دارد. حقوق کارگر ماهیانه ۶ ریال بود.»
۶-در چند سال قبل، به ناصرالدینشاه راپورت رسید که شبها جمعی در محله سنگلج در یک خانه اجتماع کرده و در امر مملکت و اصلاح مذاکره میکنند. پادشاه جمعی را فرستاد، شش هفت نفر از اصلاحخواهان که دور هم نشسته بودند، مأخوذ و شبانه آنها را به حضور پادشاه بردند. چاهی که در اندرون حفر کرده بودند، که برف در آن میریختند و یا برای همین جور کارها مهیا بود، سنگ سر آن را برداشته، مأخوذین را در آن چاه انداختند. آن وقت خود پادشاه، تفنگ را به دست گرفته، متجاوز از سی فشنگ از پی آنان فرستاد که به اعتقاد خود، زودتر آنها را به اسفل السافلین رساند و حاضرین را هر کدامی یک اشرفی انعام داد، برای شکرانه موفقیت بر قتل آنها.
گزارشهای فوق را بخوانید و سعی کنید که تفحصی کنید ببینید کدام راست است و کدام دروغ!
@jenabegav
By: via لینکستان | لینکهای جذاب
۱-ناصرالدینشاه در حرمسرای خود حمامی داشت، و در آن حمام سرسرهای از مرمر داشت که زنهایش از آن به سوی او که لخت در پایین سرسره نشسته بود لیز میخوردند.
۲- سالی که احتمال حمله به ایران میرفت، امیرکبیر یک مهندس اتریشی را استخدام کرد تا برای ایران توپ جنگی بسازد. اما فلز مورد نیاز موجود نبود و راه واردات هم به علت تحریم مثل امروز بسته بود. امیرکبیر فراخوان عمومی به مردم داد که مردم دیگهای اضافه خود را بیاورید برای ساخت توپ برای دفاع از میهن.
نفوذی های انگلیس در شهر و «روزنامهها» که تازه راه اندازی شده بود بین مردم شایعه کردند که میرزاتقیخان میخواهد ظرف غذای شما را بگیرد و جنگ راه بیاندازد. مردم دیگهای خود را پنهان کردند، و همین موجب شد که ایران در جنگ با انگلیس چند سال بعد به اندازه کافی توپ نداشته باشد.
۳- فتحعلیشاه خطاب به سفیرش در استانبول نوشت:
«در باب فرانسه غوررسی (بررسی) خوبی بکن و ببین فرانسه هم یکی از ایلات فرنگ است یا گروهی و ملکی دیگر است؟ بناپارت نام، کافری که خود را پادشاه فرانسه می داند، کیست و چه کاره است؟ درباب انگلستان تحقیق جداگانه و علی حده بکن و ببین از چه قماش مردم و از چه قبیل قوماند؟ اینکه می گویند در جزیره ای ساکناند، ییلاق و قشلاق ندارند و قوت قالبشان ماهی است راست است یا نه؟ اگر راست باشد چطور ممکن است یکی در جزیره بنشیند و هندوستان را فتح کند؟ همچنین صرف مساعی و اقدام بنما و بفهم در میان انگلستان و لندن چه نسبت است؟ آیا لندن جزئی از انگلستان است یا انگلستان جزئی از لندن؟
(در آخر) ببین که احسن طریق برای هدایت فرنگیان گمراه به شاهراه اسلام و بازداشتن ایشان از اکل میته (خوردن مردار) و لحم خنزیر (گوشت خوک) کدام است؟»
۴- فتحعلیشاه برای اعلان ختم جنگ با روس و پیمان آشتی، مجلس سلامی خبر کرد. قبلا به جمعی از خاصان دستوراتی راجع به اینکه در مقابل هر جملهای از فرمایشات شاه چه جوابهایی باید بدهند داده شده بود و همگی نقش خود را حفظ کرده بودند.
شاه بر تخت جلوس کرد و دولتیان سرفرود آوردند. شاه به مخاطب سلام، خطاب کرد و فرمود: اگر ما امر دهیم که ایلات جنوب با ایلات شمال همراهی کنند و یکمرتبه بر روس منحوس بتازند و دمار از روزگار این قوم بیایمان برآورند چه پیش خواهد آمد؟ مخاطب سلام که در این کمدی نقش خود را خوب حفظ کرده بود تعظیم سجدهمانندی کرد و گفت:«بدا به حال روس! بدا به حال روس!» شاه مجددا پرسید: «اگر فرمان قضا جریان شرف صدور یابد که قشون خراسان با قشون آذربایجان یکی شود و تواما بر این گروه بی دین حمله کنند چطور؟» جواب عرض کرد:«بدا به حال روس! بدا به حال روس!»
اعلیحضرت پرسش را تکرار کردند و فرمودند:«اگر توپچی های خمسه را هم به کمک توپچیهای مراغه بفرستیم و امر دهیم که با توپ های خود تمام دار و دیار این کفار را با خاک یکسان کنند چه خواهد شد؟» باز جواب دادند «بدا به حال روس! بدا به حال روس!»...
در این موقع دریای غضب ملوکانه به جوش آمد و بلند شد و شمشیر خود را به قدر یک وجبی از غلاف بیرون کشید و این دو شعر را که به طور حماسه با صدای بلند خواند:
کشم شمشیر مینایی، که شیر از بیشه بگریزد
زنم بر فرق پسکوویچ، که دود از پطر برخیزد
مخاطب سلام با دو نفر دیگر که رو به روی او ایستاده بودند خود را به پایه تخت قبله عالم رساندند و به خاک افتادند و گفتند:«قربان مکش، مکش که عالم زیر و رو خواهد شد.» شاه پس از لمحهای سکوت گفت:«حالا که اینطور صلاح میدانید ما هم دستور میدهیم با این قوم بیدین کار به مسالمت ختم کنند.»
۵- به نقل از حاجسیاح محلاتی: «تا رسیدم به تهران خبر جهانگردی من به گوش ناصرالدینشاه رسید و مرا احضار نمود. مدت ۲ روز به من آموزش طرز برخورد با شاه را میدادند. در حین آموزش یک آقایی رد شد. همه بلند شدند و احترام گذاشتند. پرسیدم این آقا کیست که احترام گذاشتید. گفتند این این آقا مسئول گربه شاه است و لقب ببریخان را دارد و ماهیانه ۲۰تومان حقوق دارد. حقوق کارگر ماهیانه ۶ ریال بود.»
۶-در چند سال قبل، به ناصرالدینشاه راپورت رسید که شبها جمعی در محله سنگلج در یک خانه اجتماع کرده و در امر مملکت و اصلاح مذاکره میکنند. پادشاه جمعی را فرستاد، شش هفت نفر از اصلاحخواهان که دور هم نشسته بودند، مأخوذ و شبانه آنها را به حضور پادشاه بردند. چاهی که در اندرون حفر کرده بودند، که برف در آن میریختند و یا برای همین جور کارها مهیا بود، سنگ سر آن را برداشته، مأخوذین را در آن چاه انداختند. آن وقت خود پادشاه، تفنگ را به دست گرفته، متجاوز از سی فشنگ از پی آنان فرستاد که به اعتقاد خود، زودتر آنها را به اسفل السافلین رساند و حاضرین را هر کدامی یک اشرفی انعام داد، برای شکرانه موفقیت بر قتل آنها.
گزارشهای فوق را بخوانید و سعی کنید که تفحصی کنید ببینید کدام راست است و کدام دروغ!
@jenabegav
By: via لینکستان | لینکهای جذاب
نظرات
ارسال یک نظر