دروغ و راست قجری
اگر در اینترنت جستوجویی کنید، هر شش گزارش فوق را به وفور مییابید. البته وفور چیزی در اینترنت به معنی راستی آن نیست، پس بیایید مورد به مورد بررسی کنیم!
۱-اِلبته عجیب نیست که ثروتمندی در حمام یک سطح شیبدار مرمری داشته باشد، و یک بار هم به ذهنش برسد که با زن یا زنهایش آنجا شوخی و بازی کند! این داستان سرسره را در ابتدا برای فتحعلیشاه مدتها بعد از مرگش گفتند (بدون اینکه بگویند کجا بوده و یا بقیه جزییات)، و تا سالها بعد از مرگ ناصرالدینشاه کسی آن را به ناصرالدینشاه نسبت نداده بود! ولی بعداً، چون جایز است هر چیز منفی را به او نسبت دادن، بدون هیچ مدرکی داستان را پیچاندند برای ناصرالدینشاه!
۲- یک کار احمقانهی مائو در چین همین جمع کردن ظروف فلزی مردم و ذوب کردن آنها بود. بعداً این داستان را در ایران به امیرکبیر نسبت دادند (بدون هیچ مدرک تاریخی)، و اخیراً استااااااد ازغدی به صورت فوق و با پیش کشیدن قضیه تحریم و چپاندن آن در داستان، به مردم حالی کرد که مردم امروز هم مثل مردم دورهی امیرکبیر ناسپاس و قدرنداناند! فرمولش راحت است: اگر از یک دسته از افراد بدتان میآید (مثلاً درباریها، انگلیسیها، عامهی مردم، آخوندها، قابلمهسازها، هر چی!...) داستانی بسازيد از اميرکبير در یک طرف و آن گروه دیگر در مقابل امیرکبیر، و بعد داستان خود را در اینترنت پست کنید و تماشا کنید که مثل خرگوش داستانتان زاد و ولد کرده، همه جا پخش میشود!
۳-این "نامه تاریخی" هر چند یکبار از اینترنت سر درمیآورد، و حتی مدعی شدهاند که اصل نامه در موزهی لندن است، ولی کسی تا به حال تصویری از آن اصل ارائه نداده است! تصویر ابلهانهای که از فتحعلیشاه اینجا ارائه شده، با تمام شواهد تاریخی در تضاد است. چه آقامحمدخان و چه فتحعلیشاه سالها در شیراز به سر برده بودند و با انگلیسیها مراوده داشتند. وقتی به نامهها و مکاتبات و مذاکرات واقعاً موجود آن زمان مراجعه میکنیم، میبینیم که دربار قاجار در همان زمان بسیار با همهی کشورهای اروپا آشنا بوده است. هنوز چهار سال از سلطنت این شاه نگذشته بود که با انگلیسیها قرار داد تجاری بستند، و چند سال بعد با فرانسه معاهده داشتند. این نامه، به خصوص بند آخر در مورد اکل خنزیر، بیشتر ذهنیت احمقانهی جاعل آن را نشان میدهد تا هر واقعیت تاریخی را!
۴- فتحعلیشاه در دربار و در پر قو بزرگنشده بود! او خودش بارها مستقیماً در دوران جوانیش در جنگها شرکت داشت، و در جنگ با روس هم پسر محبوبش و ولیعهدش مستقیماً در خط اول جبهه میجنگید! مثل سیاستمداران امروزی نبود که فقط بچه های دیگران را برای جنگ میفرستند. او هر چه بود، مسلماً دلقک نبود، و اطرافیانش هم دلقک نبودند! در حقیقت هم خودش شخصی باهوش بود و هم افراد بزرگی در دربار داشت. پس این داستان از رفتاری دلقکوار از طرف او و اطرافیانش از کجا آمده؟ تنها منبع مکتوب، کتاب زندگانی عبدالله مستوفی است که حدود ۱۰۰ سال بعد از واقعه نوشته شده، و نویسنده میگوید که از پیرمردانی داستان را شنیده که خودشان از کسان دیگر شنیده بودند! ولی داستان آن قدر احمقانه است که خود نویسنده (مستوفی)، علیرغم دشمنیاش با فتحعلیشاه، بلافاصله بعد از ذکر آن در آن تشکیک میکند و میگوید که شاید مردمی که از شکست جلوی روسها عصبانی بودهاند این داستان را ساختهاند!
۵- این را بار اول که دریافت کردم، پیش خودم گفتم: این حاج سیاح عجب دروغگویی بوده! دو روز بابت تعلیم چگونگی ملاقات با ناصرالدینشاه؟! هر گزارشی از ملاقاتهای آدمهای متفاوت با ناصرالدینشاه را بخوانید، میبینید که تشریفات خیلی حداقلی در کار بوده است. بعداً به سراغ متن اصلی، یعنی خود کتاب حاجسیاح، رفتم و دیدم که ابداً چنین چیزی آنجا نوشته نشده. حتی برعکس، تصویری که از ملاقات خودش میدهد کاملاً بدون تشریفات است، و حتی به گزارش خودش علیرغم صراحتش با شاه و خودداریش از انجام همان مینیمم تشریفات درباری، شاه به او پیشنهاد استخدام میدهد. در ضمن، ناصرالدینشاه به سختگیری مالی (و حتی به قول بعضی خساست) شناخته شده بود، پس آن داستان گربهدار با حقوق نجومی را هم فراموش کنید! لااقل در همان قسمت کتاب حاج سیاح هم از آن خبری نیست!
۶- این داستان هم مرتب دست به دست میگردد، ولی برای کسی که با شرایط اجتماعی آن روز و شرایط دربار و خلقیات ناصرالدینشاه آشنا است، مهمل بودن چنین داستانی کاملاً روشن است. به علاوه، تقریباً غیرممکن است که اتفاق افتاده باشد و بعدا در زمان مشروطه چپ و راست از آن یاد نشده باشد! خواستم ببینم که داستان از کجا در آمده. تنها مرجعی که در بعضی سایتها گفته بودند، کتاب "تاریخ بیداری ایرانیان" از ناظمالاسلام است (کتابی کاملاً ضد #قاجار). ولی بنده هرچه در آن کتاب گشتم چنین داستانی را نیافتم. حالا شما بگردید و اگر پیدا کردید برایم بفرستید!
@jenabegav
By: via لینکستان | لینکهای جذاب
اگر در اینترنت جستوجویی کنید، هر شش گزارش فوق را به وفور مییابید. البته وفور چیزی در اینترنت به معنی راستی آن نیست، پس بیایید مورد به مورد بررسی کنیم!
۱-اِلبته عجیب نیست که ثروتمندی در حمام یک سطح شیبدار مرمری داشته باشد، و یک بار هم به ذهنش برسد که با زن یا زنهایش آنجا شوخی و بازی کند! این داستان سرسره را در ابتدا برای فتحعلیشاه مدتها بعد از مرگش گفتند (بدون اینکه بگویند کجا بوده و یا بقیه جزییات)، و تا سالها بعد از مرگ ناصرالدینشاه کسی آن را به ناصرالدینشاه نسبت نداده بود! ولی بعداً، چون جایز است هر چیز منفی را به او نسبت دادن، بدون هیچ مدرکی داستان را پیچاندند برای ناصرالدینشاه!
۲- یک کار احمقانهی مائو در چین همین جمع کردن ظروف فلزی مردم و ذوب کردن آنها بود. بعداً این داستان را در ایران به امیرکبیر نسبت دادند (بدون هیچ مدرک تاریخی)، و اخیراً استااااااد ازغدی به صورت فوق و با پیش کشیدن قضیه تحریم و چپاندن آن در داستان، به مردم حالی کرد که مردم امروز هم مثل مردم دورهی امیرکبیر ناسپاس و قدرنداناند! فرمولش راحت است: اگر از یک دسته از افراد بدتان میآید (مثلاً درباریها، انگلیسیها، عامهی مردم، آخوندها، قابلمهسازها، هر چی!...) داستانی بسازيد از اميرکبير در یک طرف و آن گروه دیگر در مقابل امیرکبیر، و بعد داستان خود را در اینترنت پست کنید و تماشا کنید که مثل خرگوش داستانتان زاد و ولد کرده، همه جا پخش میشود!
۳-این "نامه تاریخی" هر چند یکبار از اینترنت سر درمیآورد، و حتی مدعی شدهاند که اصل نامه در موزهی لندن است، ولی کسی تا به حال تصویری از آن اصل ارائه نداده است! تصویر ابلهانهای که از فتحعلیشاه اینجا ارائه شده، با تمام شواهد تاریخی در تضاد است. چه آقامحمدخان و چه فتحعلیشاه سالها در شیراز به سر برده بودند و با انگلیسیها مراوده داشتند. وقتی به نامهها و مکاتبات و مذاکرات واقعاً موجود آن زمان مراجعه میکنیم، میبینیم که دربار قاجار در همان زمان بسیار با همهی کشورهای اروپا آشنا بوده است. هنوز چهار سال از سلطنت این شاه نگذشته بود که با انگلیسیها قرار داد تجاری بستند، و چند سال بعد با فرانسه معاهده داشتند. این نامه، به خصوص بند آخر در مورد اکل خنزیر، بیشتر ذهنیت احمقانهی جاعل آن را نشان میدهد تا هر واقعیت تاریخی را!
۴- فتحعلیشاه در دربار و در پر قو بزرگنشده بود! او خودش بارها مستقیماً در دوران جوانیش در جنگها شرکت داشت، و در جنگ با روس هم پسر محبوبش و ولیعهدش مستقیماً در خط اول جبهه میجنگید! مثل سیاستمداران امروزی نبود که فقط بچه های دیگران را برای جنگ میفرستند. او هر چه بود، مسلماً دلقک نبود، و اطرافیانش هم دلقک نبودند! در حقیقت هم خودش شخصی باهوش بود و هم افراد بزرگی در دربار داشت. پس این داستان از رفتاری دلقکوار از طرف او و اطرافیانش از کجا آمده؟ تنها منبع مکتوب، کتاب زندگانی عبدالله مستوفی است که حدود ۱۰۰ سال بعد از واقعه نوشته شده، و نویسنده میگوید که از پیرمردانی داستان را شنیده که خودشان از کسان دیگر شنیده بودند! ولی داستان آن قدر احمقانه است که خود نویسنده (مستوفی)، علیرغم دشمنیاش با فتحعلیشاه، بلافاصله بعد از ذکر آن در آن تشکیک میکند و میگوید که شاید مردمی که از شکست جلوی روسها عصبانی بودهاند این داستان را ساختهاند!
۵- این را بار اول که دریافت کردم، پیش خودم گفتم: این حاج سیاح عجب دروغگویی بوده! دو روز بابت تعلیم چگونگی ملاقات با ناصرالدینشاه؟! هر گزارشی از ملاقاتهای آدمهای متفاوت با ناصرالدینشاه را بخوانید، میبینید که تشریفات خیلی حداقلی در کار بوده است. بعداً به سراغ متن اصلی، یعنی خود کتاب حاجسیاح، رفتم و دیدم که ابداً چنین چیزی آنجا نوشته نشده. حتی برعکس، تصویری که از ملاقات خودش میدهد کاملاً بدون تشریفات است، و حتی به گزارش خودش علیرغم صراحتش با شاه و خودداریش از انجام همان مینیمم تشریفات درباری، شاه به او پیشنهاد استخدام میدهد. در ضمن، ناصرالدینشاه به سختگیری مالی (و حتی به قول بعضی خساست) شناخته شده بود، پس آن داستان گربهدار با حقوق نجومی را هم فراموش کنید! لااقل در همان قسمت کتاب حاج سیاح هم از آن خبری نیست!
۶- این داستان هم مرتب دست به دست میگردد، ولی برای کسی که با شرایط اجتماعی آن روز و شرایط دربار و خلقیات ناصرالدینشاه آشنا است، مهمل بودن چنین داستانی کاملاً روشن است. به علاوه، تقریباً غیرممکن است که اتفاق افتاده باشد و بعدا در زمان مشروطه چپ و راست از آن یاد نشده باشد! خواستم ببینم که داستان از کجا در آمده. تنها مرجعی که در بعضی سایتها گفته بودند، کتاب "تاریخ بیداری ایرانیان" از ناظمالاسلام است (کتابی کاملاً ضد #قاجار). ولی بنده هرچه در آن کتاب گشتم چنین داستانی را نیافتم. حالا شما بگردید و اگر پیدا کردید برایم بفرستید!
@jenabegav
By: via لینکستان | لینکهای جذاب
نظرات
ارسال یک نظر