لینکستان | لینک‌های جذاب

توی عوام کجا و منِ خواص کجا؟
#یاسر_عرب

به عنوان کسی که در اتمسفری سوپر حزب اللهی و در کف مسجد و پایگاه بسیج (ولاغیر!) نوجوانی اش را گذرانده می توانم از بدترین عاداتی که در خلق و خوی من ایجاد شد، همین حسِ خود اهل بصیرت پنداری را انتخاب و معرفی کنم. اینکه در بیرون خلقِ زحمت کش خدا و مردم کوچه و بازار را همواره مشتی آدمیزاد ناآگاه و بی خبر از همه جا می دانستم که در گوشه ی تاریخ افتاده و محکوم به فراموشی اند. همواره تصور می کردم چون در جمع هایی حضور دارم که سخن از سیاست و اخبار پشت صحنه و مهندسی انتخابات و چینش مدیران در سطح شهر است، لاجرم تافته ی جدا بافته از مردم هستم.

نه تنها من که باید گفت "ما" در یک سنت "خود حق پنداری" و "متکلم وحده" و "ضد گفتگو" رشد یافته بودیم. پس مهم نبود که در ظاهر گاهی تواضع به خرج داده و لبخندی بر صورت و دستی بر سینه در مقابل بقال و بزاز و خباز داشته باشیم. (اینها رسم "تحمل" عوام الناس بود) بلکه مهم این بود که در باطن و در "گفتگوی درونی" خود را دانای کل و مفسرِ حقیقت مطلق پنداشته و دیگران را "دیگریِ" نا اهل(که چاره ای جز مدارای حداقلی با ایشان نبود) می دانستیم. مهم نبود که در جلوت و انظار گاهی تن به "گفتگو" می دادیم تا چهار بگوییم و یک بشنویم. مهم این بود که در پس این "بازی" و در خلوتِ دل، ما شمشیر زن باورها و نیزه دار گفتمان خود بودیم و پا به این میدان (و این روند جان فرسا!) نمی گذاشتیم الا برای شکست دادن و تغییر حریف و مراقبت از اینکه خدای ناکرده خود، سر سوزنی از مواضع مان عدول نکنیم!

این خود حق پنداری، این فهم ازلی و ابدی از مجموعه تصورات مان، اینها آمپولی نبود که یک ساعت تزریق و یک شب بالقوه شود بلکه حاصل سنتی بود که ما را می پروراند! دوگانه هایی که صورت خاکستری برای مسائل بر نمی تابید. و چه جای تعجب که در اندیشه ی بالا دستی ما هستی شناسی به همین ترتیب رقم خورده بود. (أنت وشيعتك هم الفائزون) از هفت میلیارد آدمیزاد تنها مسلمانان، و ازمیان آنها تنها شیعیان، و از میان آنها شیعیان با بصیرت بودند که بهشت خدا ارزانی شان بود. باقی؟ هَمَجٌ رَعاعٌ اَتْباعُ كُلِّ ناعِقٍ يَميلونَ مَعَ كُلِّ ريحٍ لَمْ يَسْتَضيئوا. فرومايگاني بي اراده و سرگردان كه هر دعوتي را اجابت مي كنند و به هر طرف كه باد بيايد به همان طرف می روند.

این تبختر اخلاقی که جان ما را می فرسود ریشه های معرفتی داشت که ما لزوما به آن آگاهی نداشتیم. اما شبانه روز در آن غوطه ور بودیم. برای بادکردن ِ این بادبادکِ غرور البته چه چیز بهتر از درس اخلاق؟ چه ابزاری مناسب تر از جلسات قرآن و مطالعه ی کتاب؟ خلوت در مزار شهدا.. پیاده روی های بین حرمین... دعای کمیل و ندبه... حضور در جلسات بصیرت افزایی... و تمام آنچه که در ذات خودنور بود اما موجب نابینایی ما شده بود. چه اینکه نور را باید در مقابل راه گرفت اما زمانیکه آن را در چشم خود بیندازی جز کوری ثمری نخواهد داشت. درس اخلاق بر بی اخلاقی امثال من می افزود. تفرعنِ جلساتِ رانتیِ بصیرت افزایی، سرطانی شده بود که از ما شیعیان پیامبر بت شکن، خود بتی تازه می ساخت!

حرف بسیار است و حدیث فراوان... سخن کوتاه کنم که مع الاسف به چشم خویشتن می بینم که آن روند و شیوه ی تربیتی به تدریج در این سالها باز تولید می شود! اما با اسم هایی تازه و ابداع روشهایی جدید! ... "عدالتخواهانِ نشسته بر سر سفره ی بی عدالتی!" شاید نمونه ای از همان کج فهمی باشد که در اندیشه ی بالا دستی مسئولین ما نشسته است! اینکه اصرار دارند عدالتخواهی را باید "خودی" رقم بزند و تاکید می کنند فریاد درد مندی تنها از گلوی "بچه های خودمان" قبول است. اجازه ی نقد آتشین فقط به "سرسپردگان" داده خواهد شد و در این میان جمهور دردمند و عدالتخواهِ مردم، پَر! ...
آن دوستان؟
خوشحال از این یکه تازی و نفس کش طلبی و بنیاد گرایی و دیگری سازی!
راه درمان؟
خودآگاهی انتقادی

@Sedanet
@yaser_arab57
By: via لینکستان | لینک‌های جذاب

نظرات